گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد ...
2 تاش مال ِ من ، بقیه ش برای بچه ای که :
کسی برایش تُنگ ِ پر از اسمآرتیزهای ِ رنگی ، نمی آورد .
چقدر دلم کتآب می خواهد و چقدر حواسم مانده پیش ِ لوآشک ِ بازار قدیمی !
یا این که چقدر دوست دارم بستنی ام را وقتی دارد شل می شود هورت بکشم ،
قیفی خوردن هایم که مآجراهآیی دارد برای ِ خودش !
اما این مردم ، حواسشان هست که یک لحظه هم دلم خوش نباشد ،
جوش ِ نداشته هایشان را می زنند و انتقام ِ بدبختی شان را می خواهند ، بگیرند !
دلم برایشان می سوزد ...
ولی من توی ِ سرم ، توی ِ خیالاتم هم که شده ، شیطنت می کنم .
دوست دارم همه ی ِ پولم را تخم مرغ رنگی بگیرم و کادو بدهم ، به کی اش را نمی دانم !
می دانی ، خیلی از افراد ، هم از این مردمند .
مردمی که اگر بهشان گل ِ " همیشه بهــآر " بدهی رو تُرش می کنند ،
فکر می کنند بی ارزش تلقی شان کردی و بهــآر ِ توی گلدان را نمی بینند ،
نمی کارندش و خشکش می کنند ،
و گلدانش را به عنوان مدرک ِ خیانت تو یک جایی توی پستویشان نگه می دارند .
نگه می دارند که یادشان نرود .
این مردم برای ِ دور ریختن غصه هایشان هم کِنِس اند !
اوه ، نشستم با تو از بهــآر و اسمآرتیزهای ِ رنگی ام بگویم ، ببین رسیدیم کجا !
می دانی دست ِ خودم نیست ، هر روز هر ثانیه دارم باهاشان زندگی می کنم ،
می آیند می نشینند توی ِ سرم و چای ِ تلخشان را می ریزند روی ِ خیالاتم ...
تو بگو ، چه رنگ هایی بر دارم این 2 تا را ?؟
جواب نوشت : نآرنجی و سفید *:)